سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 سیره اخلاقی - مسیح لبنان

سیره اخلاقی

دوشنبه 87 مهر 22 ساعت 5:42 صبح

در
کنار خانواده های شهدا

امام موسی
صدر در فرصت های مناسب و به طور مرتب به دیدار خانواده‌های شهدا می شتافت و در کنار
جانبازان، از استقامت و شجاعت بی سابقه آنان لذت می‌برد و روح و جان تازه می‌گرفت.
یکی از این دیدارها مربوط به خانواده ای بود که تنها یک پیرزن شصت ساله از آن باقی
مانده بود. این پیرزن که به تازگی تنها فرزند خود را تقدیم اسلام و انقلاب کرده بود
بطور شگفت آوری از امام موسی صدر پذیرایی کرد و همه را به مقاومت و جهاد ترغیب
نمود. شهید دکتر مصطفی چمران دیدار مذکور را چنین نقل می‌کند :

« ... به
اتفاق امام موسی صدر برای دیدار از خانواده این شهید رهسپار خانه او شدیم ... خانه
محقر و کوچکی داشت . مردم نیز در اطراف آن جمع شده بودند . امام موسی صدر در کنار
اتاق بر زمین نشست . پیرزن سر تا پا سیاه پوشیده و جلوی او نشسته بود و هیچ نمی‌گفت
. یکباره شروع به سخن کرد ، با حالتی عصبی و حالتی لرزان ... وبا آن حالت عصبانیت
فریاد برآورد : که ای امام موسی تو چرا اردوگاه برای زنان تاسیس نکرده‌ای ، تا من
بتوانم در آن اردوگاه آیین جنگاوری بیاموزم و به افتخار شهادت نایل شوم

و دیدار
دیگری این حماسه تکرار شد :

« در شهر
بعلبک از خانواده‌ای دو جوان به شهادت رسیده بود. هنگامی‌که دیدار خانواده آنان
رفتیم،  پدر می‌گفت : ای امام موسی ناراحت
مباش من دو فرزند خودم را تقدیم تو کرده‌ام ، سه پسر دیگر نیز باقی مانده‌اند و بعد
زنم و خودم پنج نفر می‌شویم که آماده شهادت هستیم .»

واضع
و بزرگواری

داستان
بزرگواری و افتادگی وی زبانزد همگان بود، او نه تنها در محیط کار با دوستان و
همکاران؛ بلکه در همه جا و در برخورد با همه کس این خلق محمدی (ص) را از خود به
نمایش می‌گذاشت. یکی از هم بحث های معروف وی در نجف در این مورد چنین اظهار می دارد
:

«در وقت بحث
وقتی من نظر و یا اشکالی به کلام استاد داشتم و مطرح می‌کردم ، فردای آن روز
می‌دیدم آقا موسی آن مطلب را در کنار نوشته‌هایش جای داده و به اسم خود من نیز ثبت
کرده‌است. واین اوج فروتنی وبزرگواری ایشان را می‌رساند که این قدر برای دوست و
هم‌بحث خود احترام و ارزش قایل بود ...»

در جای دیگر
این دانشمند حوزوی، گوشه هایی از خاطرات سفرش از نجف به کربلا را با سید موسی صدر و
چند نفر دیگر از دوستان این گونه بیان می‌کند :

«... در موقع
کار و حمل اثاثیه سفر، بیشتر از همه کار انجام می‌داد و سنگین ترین وسایل، همیشه بر
دوش وی قرار داشت. در وقت شوخی و مزاح، مزاح های علمی و اخلاقی جالبی می‌کرد. خدا
می‌داند که ما، در این سفر و در برخوردهای دیگری که داشتیم، همه‌اش محبت، تواضع،
وقار و بزرگواری دیدیم. تمامی اوصافی که در روایات برای علما ذکر شده است، همه‌اش
در آقا موسی صدر جمع شده بود.»

ابوعلی حسینی
حجای می‌گفت :

«... همواره
به من تاکید می‌کرد، هرگاه دیدید مردم محبت کردند و به استقبال آمدند ماشین را
حداقل در فاصله صدمتری آنان متوقف کن تا من پیاده شده و چند قدمی به استقبال آنان
بروم و آن‌گونه که شایسته خودشان است برایشان احترام کنم . این مردم ولی نعمت ما
هستند . خداوند آنان را دوست دارد ... هیچ‌گاه از موضع تکبر و بزرگی با مردم برخورد
نکردند . روزهایی که به دمشق می‌رفتیم مکرر اتفاق افتاد که به ما گفتند : امروز
نوبت من است و خود ناهار وچایی را آماده می‌کردند . اگر در رفتار ما ذره‌ای غرور یا
تکبر می‌دیدند که از نزدیکی ما با او برخاسته است، شدیدا متاثر شده، به گریه
می‌افتادند و می‌گفتند : من اینطور نمی‌خواهم ... من نمی‌توانم در پیشگاه خداوند
جوابگو باشم . بروید با خودتان خلوت کنید . از خداوند طلب استغفار کنید تا غرور شما
را نگیرد...»

شیخ ادیب
حیدر یکی از پیروان امام موسی صدر در مورد تواضع ایشان چنین می‌گفت
:

«...یکی از
خصوصیات بارز امام موسی صدر تواضع وی بود . در تمام این سال‌ها که در بقاع ،
خدمتشان می‌رسیدیم حتی یک‌بار هم احساس نکردیم زیر سیطره ایشان هستیم. همواره حس
می‌کردیم که امام نیزیک نفر مثل خود ماست . یعنی برخورد ایشان به گونه‌ای بود که
هیچ‌کس احساس کوچکی و حقارت نمی‌کرد ..»

آیت الله
احمدی میانجی در بخشی از خاطرات خویش چنین اظهار می داشت :

«... جهات
اخلاقی کم نظیری در ایشان وجود داشت که یکی از آنها تواضع ایشان بود. ایشان انسان
بسیار متواضعی بود. در آخرین سفری که به قم آمده بود، در جلسه ای که به دیدارشان
رفتیم، دیدم که تقریباً همان حالت طلبگی قبل از ریاست را حفظ کرده اند. این ریاست
ها در ایشان هیچ تاثیری نکرده بود. به نظر من این یکی از فضایل بزرگ یک انسان است
که وقتی که در دنیا قدری عظمت پیدا کرد، خودش را گم نکند و تغییر نکند. تواضع ایشان
فوق العاده بود. او در همان جلسه اول فرمود: «کسی هست یک آبگوشتی به ما بدهد تا
بنشینیم کمی گپ بزنیم؟» که آیت الله زنجانی گفته بودند من آماده هستم و این جلسه در
منزل ایشان برقرار گردید. در برخوردهایی هم که با بنده داشتند نوعاً همین طور
بود...»

گذشت
و کرامت

چهار بار
دشمنان و مزدوران آنها نقشه کشیدند تا امام موسی صدر را ترور کنند، ولی در هیچ کدام
موفق نگردیدند. در یکی از این عملیات ناموفق چند جوان شیعه عضو حزب کمونیست «جبهه
خلق» به رهبری «جرج حبش» که فریب خورده و ماموریت یافته بودند تا امام موسی صدر را
به شهادت برسانند. آنها با «آرپی جی» بر سر راه وی کمین می کنند تا ماشین او را هدف
قرار دهند، اما به خواست خدا، امام موسی صدر مدتی زودتر از همان راه گذشته بود.
انتظار طولانی موجب می شود یکی از آنها به فکر فرو رفته و با خود می گوید: «چه کسی
را می خواهیم بکشیم؟ و از طرف چه کسی مامور این کار شده ایم؟» او فوراً به خود می
آید و منقلب می شود و آن گاه خود را به جوانان «امل» می رساند و جریان را فاش
می‌کند. جوانان امل منطقه را محاصره و آنها را دستگیر کرده که همه به ماموریت خود
اعتراف می‌کنند. سپس آنان را به حضور امام موسی صدر می برند. او نیز بلافاصله دستور
آزادی آنان را صادر می‌کند.

بزرگ
و بزرگواری

بسیاری از
انسان‌ها به دلیل مسئولیت‌های مهمی که دارند و یا به سبب ارتباط با خانواده ها و
قبلیه‌های ریشه دار به ناچار در میان مردم بزرگ جلوه می‌کنند، اما هرگز از بزرگواری
سهمی نبرده اند و در عین بزرگی، انسان های کوچک و ضعیفی هستند. ولی امام موسی صدر
اضافه بر این که یک شخصیت بزرگ بود، بزرگوار هم بود. علاوه بر اغماض و چشم پوشی در
برابر خطاکاران، با مخالفین سرسخت و سازش ناپذیر خود نیز با کمال بزرگواری و کرامت
روبرو می‌شد. یکی از مخالفین مشهور وی مرحوم شیخ محمدجواد مغنیه از روحانیون محترم،
برجسته و صاحب قلم لبنان بود که به بهانه های مختلف امام موسی صدر را مورد تهاجم
شدید قرار می‌داد. به طوری که بعضی از این حملات در روزنامه های آن روز لبنان با
تیتر بزرگ چاپ شده و در آرشیوها موجود است. یکی از آگاهان به مسائل آن روز لبنان
نقل می‌کند :

«..روزی شیخ
محمد جواد مغنیه درحسینیه شهر نبطیه بر بالای منبربود که امام موسی وارد مجلس شد.
وی چند روز پیش از آن سفری به شوروی کرده بود تا پروژه عظیم ساختمان بیمارستان را
در آنجا به مناقصه بگذارد . آن زمان پیمان‌کاران شوروی پروژه‌های عمرانی را با
هزینه کمتری نسبت به رقبای غربی خود اجرا می‌کردند .... به محض این که چشم مرحوم
مغنیه دربالای منبر به امام موسی افتاد ، موضوع بحث خود را عوض کرد و حملات همیشگی
خود را به ایشان ادامه داد و گفت اسلام از کسانی که ادعای مسلمانی دارند ولی از
بلاد، کفر،‌شرک و الحاد دیدن می کنند،‌بیزار است و ... او لحظاتی جلوی مردم و در
حضور خود امام موسی صدر به وی تاخت. امام موسی هم فقط نشسته بود به کمال متانت سر
به زیر انداخته و به زمین نگاه می‌کرد. قرار بود سخنران بعدی مجلس خود او باشد به
هر حال سخنان مرحوم مغنیه پایان یافت و ازمنبر پایین آمد در همان لحظه امام موسی از
جا برخاست تا بالای منبر برود. پیش از آن، ‌به سوی محمد مغنیه رفت و او را جلوی
مردم در آغوش کشید، ‌مردم از حرکت امام به شوق آمدند و خود مرحوم مغنیه هم تکان
خورد...»

با همه این
کم لطفی‌ها، وی نه تنها کوچک‌ترین عکس‌العمل منفی در برابر آن عالم کهنسال از خود
نشان نداد، بلکه همواره در محافل و مجالس با احترام و عظمت از مرحوم محمد جواد
مغنیه نام برد و به تکریم وی برخاست. در مجالس و نشست های خود، او را نیز دعوت کرد.
حتی جهت دیدار به منزلش رفت و هر وقت مشکلی برایش پیش آمد با تمام نیرو در حل آن
کوشید.

یکی دیگر از
مخالفین وی مرحوم شیخ حسین خطیب بود. او خود می‌گفت :

«... من با
این مرد خیلی جنگیدم! بسیار با او مبارزه کردم! اما هر قدر بیشتر مبارزه کردم، او
بیشتر محبت نمود! بیشتر به دیدنم آمد. آن قدر محبت نمود که خود شرمنده شده و حیا
کردم...»

برابر
گزارشات ساواک،‌ شیخ محمود فرحات (روحانی) و کامل اسعد (رییس مجلس لبنان) از
مخالفین سرسخت وی به شمار می آیند ولی امام موسی صدر،‌ اولی را معاون خود قرار داده
و جهت دیدار به منزل دومی می رود.

متاسفانه
برخی از ایرانیانی هم که با امکانات و حمایت خود او در لبنان پناه گرفته بودند،‌
بعداً سخت شیفته و شیدای یاسر عرفات شدند. و فریب چفیه او را خوردند و بر صدد
مخالفت با امام موسی صدر بر آمدند و چه کارها و کارشکنی هایی که انجام ندادند!؟ اما
امام موسی صدر هیچ خم به ابرو نیاورد و هرگز این نمک نشناسی را به دل نگرفت . با
این که وی می توانست با یک اشاره و تلفن کوچک،‌ دولت لبنان را وادار کند که اینها
را از کشور بیرون کنند ولی بزرگواری او هرگز این اجازه را نداد که از قدرت خود
استفاده منفی نماید، بلکه همچنان به استفاده های مثبت خود  ادامه داد و مشکل اقامتی و ده ها مشکل دیگر
آنها را پیگیری و برطرف کرد. همه جا با محبت و بزرگواری و با رفتارهای پدرانه و از
موضع مسئولیت با آنها برخورد نمود. اما آنها همچنان به ناسازگاری‌های خود ادامه
دادند. حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم وقتی به ایران آمدند یک سری تحلیل‌های
نادرست و تحریف‌های آشکار را درباره مسائل لبنان و شخصیت و نقش امام موسی صدر برای
مردم ایران ارائه دادند. کسی هم نبود و اصلاً قدرت نداشت از آن مظلوم دفاع نماید.
در این میان تنها دست تقدیر خداوندی بود که به یاری امام موسی صدر آمد و در موقع
مناسب مشت همه آنها را باز کرد و هر کدام را سر جای خود نشاند. البته این اولین بار
نبود که خداوند مخالفین بی انصاف او را این چنین گوشمالی می‌داد و به همین سبب در
میان مردم لبنان این جمله معروف شده بود که امام موسی صدر با صبر و بردباری و
بزرگواری خود دشمنان و مخالفینش را پیر و فرسوده می‌کند.

شیهد دکتر
مصطفی چمران درباره این بعد از ویژگی هایی اخلاقی امام موسی صدر خطاب به او
می‌نویسد :

«... تو ای
محبوب من! رمز طایفه ای، و درد و رنج هزار و چهارصد ساله را به دوش می کشی، اتهام و
تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار وچهارصد سال را همچنان تحمل می‌کنی،‌کینه های
گذشته و دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جانسوز را بر جان می‌پذیری. تو فداکاری
می‌کنی. تو از همه چیز خود می‌گذری. تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسان
ها می‌کنی و دشمنانت در عوض دشنام می‌دهند و خیانت می کنند. به تو تهمت های دروغ می
زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند و تو ای امام، لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و
عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون کوه در مقابل طوفان، آرام و مطمئن به سوی حقیقت و
کمال قدم بر می داری. از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی... و من افتخار
می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می
نوشم...»

یکی دیگر از
مخالفین سرسخت امام موسی صدر شخصی به نام »ابونایف» فرزند مهلم عاصم المصری بود. وی
یکی از افراد سرشناس در منطقه بعلبک به شمار می آمد، سال های متمادی با امام موسی
صدر دشمنی داشت و به انواع و اقسام تهمت ها و افتراها را روا داشته بود و مدعی بود
که وی ایرانی، ‌منحرف، همکار اسرائیل و شاه و دشمن فلسطینی هاست و ... ولی با این
حال استاد زکریا حمزه معروف به «ابویحیی» که در آن زمان مسئولیت بخشی از امور نظامی
حرکت امل را برعهده داشت، در ضمن خاطرات خود چنین نقل می‌کند :

 «... یک روز امام موسی صدر مرا خواست و ماموریتی
داد تا پیش ابونایف بروم و بگویم که امام موسی صدر می خواهد به دیدار شما بیاید. من
که حیرت زده بودم مدتی تامل نمودم و کار به تاخیر افتاد... امام تردید مرا دید،‌
دوباره بر درخواست خود اصرار ورزید. من گفتم: سرورم این آقا یک عمر با شما دشمنی
کرده و تهمت زده است. او گفت: عیبی ندارد،‌هر آنچه می گویم عمل کنید. بالاخره دستور
بود و باید اجرا می‌شد. بین محل اقامت ما و منزل ابونایف حدود یک کیلومتر بود. من
رفتم به آن آقا گفتم که امام می خواهد به ملاقات شما بیاید، او هم تعجب کرد و پرسید
آیا خود امام موسی صدر شما را فرستاده است؟ گفتم : بله. ابونایف مرا به خوبی می
شناخت نیم ساعت وقت خواست تا خودش را آماده کند. برگشتم به امام موسی خبر دادم. بعد
از نیم ساعت با ماشین رهسپار منزل آن آقا شدیم. وی باغ بزرگی داشت از ساختمان تا
باغ حدود 200 متر فاصله بود. وقتی به در باغ رسیدیم، دیدیم ابونایف با تمامی
خانواده و فرزندان به انتظار امام ایستاده‌اند. ابونایف حدود 75 سال سن داشت با پای
برهنه و سر برهنه به استقبال امام آمده بود چنین برخوردی در میان عرب و در قبایل و
در منطقه بعلبک، خیلی معنا دارد. او امام موسی را در آغوش گرفت و شروع به گریستن
کرد. سپس به اتفاق وارد ساختمان شدیم و حدود 10 دقیقه در آنجا نشستیم. فنجانی قهوه
خوردیم و برگشتیم و ...»


نوشته شده توسط : مسیح لبنان

نظرات ديگران [ نظر]


: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :