: منوي اصلي :
صفحه اصلي پست الكترونيك پارسي بلاگ درباره من
: درباره خودم :
مسیح لبنانموسی چهل شب شد تو سی شب وعده کردی
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
فقط خدا رو عشقهکیمیاخانه عشق The House Of Loveانتظارlovelyیعسوبپاتوق جوانانطلبه جوان : لوگوي دوستان من : : آرشيو يادداشت ها : دوران شکوفاییعصر فرعونهجرت به نجفپیمان زندگیورود به حوزه عشقتاسیس مراکزتبار نامهمحمد پیامبر بت شکن پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید دوران شکوفایی جمعه 87 اردیبهشت 6 ساعت 2:57 عصر دوران شکوفایی دبستان در دبستان اکنون او به سن هفت سالگی رسیده است. پدر دانشمند، مهر ماه 1313 وی را در دبستان «حیات» در کوچه عشقعلی شهر قم ثبت نام میکند. سید موسی در فراگیری درسهای دوره دبستانی علاقه وافری از خود نشان میدهد. امّا او دانشآموز مدرسهای دیگر نیز هست، مدرسهای که برای نخستین بار به او درس «چرا زیستن» و «چگونه زیستن» میآموزد، آن هم مدرسهای که تهی از «تخته سیاه» و «نیمکت» و این گونه چیزهاست. کلاس درسی که تا بینهایت، فضایش با او همراه میشود و مسیر زندگی او را تعهدآور میگرداند و توشه تلاش و پیکار به او ارزانی میدارد. معلم این کلاس، دلی به وسعت یک تاریخ دارد و روحی به بلندای آفتاب، و قامتی استوارتر از ستونهای ناپیدای هفت آسمان و او کسی جز جد مادری سیدموسی «حاج آقا حسین طباطبائی قمی» نیست. آری این مدرسه با آن معلم بزرگش، دبستانی بود در میان دبستان ها که به روح و جان سیدموسی طراوتی دیگر میبخشید. او در آن دبستان رسمی تنها با اصطلاحات و واژههای خشک و بیرمق آشنا میشد، ولی در این دبستان غیر رسمی درس عشق و سعادت و پایداری میآموخت. پیکار با ظالمان حاج آقا حسین طباطبائی قمی که اینک نوهاش سیدموسی در کلاس درس علمی وی زانوی ادب بر زمین زده است، شخصیتی بود که نامش با قیام و حرکت در هم آمیخته بود. دانشمند پیکارگری که در اوج وحشت و اختناق رضاخانی، علم مبارزه را به دوش گرفت و در زمانی که نفسها در سینهها حبس شده بود علیه برنامه «کشف حجاب» و دیگر کارهای خلاف حکومت شورید و شوری حسینی در میان ملت مسلمان ایران به پا نمود. او وقتی که در برابر تهاجم فرهنگی غرب (که به دست رضاخان قلدر در کشور عملی میشد) احساس تکلیف کرد بیدرنگ حرکتی تاریخی و کم نظیر را آغازکرد و به آنان که در این راه ایجاد شبهه و تردید میکرند چنین فرمود: «من قصد اقدام دارم، چنانچه برای جلوگیری از «کشف حجاب» ده هزار نفر که یکی از آنها من باشم کشته شود، جایز است.» و بدین سان همه را از بلاتکلیفی و سرگردانی رهانید. وی با خلوص تمام قیام خویش را آغاز کرد و به عنوان اعتراض به برنامههای ضد دینی و فرهنگی رضا شاه از مشهد به سوی تهران حرکت نمود و در اول ربیعالثانی 1354 ق. به تهران رسید و در باغ سراجالملک شهرری به تحصّن نشست. وقتی که مردم از ورود آقا به تهران با خبر شدند، گروه گروه به صورت دستههای عزاداری، به دیدار وی شتافتند. در کمترین زمان بیشترین جمعیت در باغ و اطراف آن گرد هم آمدند. رژیم که از این اجتماع بیمانند سخت تکان خورده و بر خود میلرزید با کماندوهای خود باغ را به محاصره در آورد و در روز سوم با تمام نیرو مانع از ورود مردم و عالمان و دانشمندان به باغ شد، و در واقع مجاهد بزرگ حاج آقا حسین طباطبائی را در آن زندانی کرد نوشته شده توسط : مسیح لبنان نظرات ديگران [ نظر] عصر فرعون جمعه 87 اردیبهشت 6 ساعت 2:57 عصر عصر فرعون ملت ایران روزگار سختی را از سر میگذراند. سیاهی و تباهی همه جا را فرا گرفته بود. مردم از شدت فقر و بیماری در کام مرگ دست و پا میزدند. گرچه دوران حکومت نااهلان قاجار به سر رسیده بود ولی هنوز، چنگالهای تیز و خونین کرکسان آدمخوار دیگری بر گرده خسته این ملت سنگینی میکرد و رمق حرکت و حیات را از آنان میربود. دولتهای زورمدار روس و انگلیس برای هر چه بیشتر بلعیدن سرمایههای ملی ما، با هم به رقابت برخاسته و هر روز با نقشهای تازه و ترفندی جدید افراد خودفروخته و چاپلوسی را به میدان سیاست وارد میکردند. آزادیخواهان و الهی مردان در جای جای این کشور یکی پس از دیگری به خاطر دفاع از حیثیت میهن و شرف انسانی و اسلامی خویش، در خاک و خون میغلتیدند و بدین وسیله فریاد مظلومیت ملت رنج دیده خود را به گوش نسلهای آینده میرساندند. هنوز صحنههای تلخ انقلاب مشروطیت و به چوبه دار آویخته شدن مجاهد مظلوم این نهضت «شیخ فضل الله نوری» (13 رجب 1327 ق) در تهران، از دلها و دیدههای مردم محو نشده بود که در تبریز خون پاک سردار دیگری چون «شهید محمد خیابانی» در 22 شهریور 1299 ه.ش زمین را رنگین میسازد و در 11 آذر سال 1300 ه. ش «میرزا کوچک خان جنگلی» آن نخستین آغازگر جهاد مسلحانه در خطه گیلان، به شهادت میرسد. روزها و شبها، همراه با خورشید و ماه و ستارگان، قصهها و غصههای این مردم ستمدیده را نظاره میکرد و همه را در دفتر تاریخ ثبت و ضبط مینمود. هر روز که میگذشت قلمرو ظلم و اختناق نسبت به روزهای گذشته بیشتر و عمیقتر میشد. فرعونیان عصر با سرانگشت زور و قلدری سرنوشت این ملت را رقم میزدند و در تعقیب موسیهای دوران میشتافتند و با گستاخی تمام اگر قدرت و فرصت آن را داشتند شکم مادران را نیز میدریدند تا مانع از تولد و رشد آن ستمسوزان ظلمستیز بشوند. آری هر روز بدتر از روز پیش و هر ماه هولناکتر از ماه گذشته بود، تا این که سال 1307 شمسی فرا رسید. دورانی که تنها هشت سال از کودتای انگلیسی رضاخان سپری شده بود. حکومت ستمشاهی سلسله پهلوی، کرکسوار بال و چنگال گشود ه و سایه شوم خود را بر سر ملت ایران گسترده بود. رضاخان میرپنج در ابتدای سلطنت خویش روش نیرنگ و ریا پیش گرفته بود و هر روز با ترفندی تازه، تظاهر به میهنپرستی کرده و با صحنهسازیهای جدید، خود را پیرو دین و مذهب و خدمتگزار روحانیت قلمداد میکرد. ولی در سال 1307 با تغییر سیاست آن فرعون زمان مأموریت اصلی او نیز آشکار شد. در این سال زمینه بسته شدن در مساجد و حسینیهها به دست آن قلدر بزرگ به آزمایش گذاشته شد و راه برای پیاده کردن برنامههای دیکته شده بیگانگان، نظیر کشف حجاب، متحد الشکل کردن لباسها، غایله خونین مسجد گوهرشاد مشهد و به شهادت رساندن فریادگران دوران، مدرس بزرگ و ... هموار گردید. او در این سال پوشیدن لباس به شکل غربی و گذاشتن کلاه پهلوی را اجباری نمود و سرپیچی از این دستور را جرمی نابخشودنی قلمداد کرد. میلاد موسی شهرهای ایران با مردم رنجیدده خود، در زیر سایه شوم این خاندان فرعونمنش، از فروغ حیاتبخش انسانهای آسمانی و خورشید سرشت بیبهره مانده بود. شهر قم نیز با مردم پاک و بیآلایش خود و با تمام کوچه پس کوچههای پرپیچ و خماش از این مصیبت بزرگ بینصیب نبود. ولی با همه اینها مقاوم و استوار به نظر میرسید، چرا که این شهر چشم انتظار فرزندان موسی منشی بود که فردا و فرداها از مادران خود متولد میشدند و دور از چشم فرعونیان تربیت اسلامی و انقلابی یافته و حقوق از دست رفته و پایمال شده مردم خویش را به آنان باز میگرداندند. چیزی نگذشت که کوچه «عشقعلی» (تکیه گذر جدّا) در محل «چهار مردان» قم به این آرزو تحقق بخشید و شور و غوغای میلاد بت شکنی از تبار انبیا در یکی از خانههای صمیمی این محله طنینافکن شد. گویا تاریخ دوباره تکرار میشد و موسای دیگری از مادر تولد مییافت تا با فرعونهای عصر، ستیز آغازد. منزل اجارهای عالم فرزانه آیتالله سید صدرالدین صدر در این کوچه واقع شده بود، این خانه در آن روز حال و هوای دیگری داشت. تا چند لحظه دیگر آقا صاحب فرزندی میشد. همه چشم انتظار نشسته و منظر لحظههای تاریخی این خانه پربرکت بودند. لحظهها به کندی میگذشت. دستهای دعا، رو به آسمان بلند بود و دلها به عنایت پروردگار جهان خرسند. ناگهان صدای سرور و شادی زنان در فضای حیاط، طنینانداز میشود، بیدرنگ روشن میگردد که عالم بزرگوار سید صدرالدین صدر، دارای فرزند پسر شده است، هیچ کس از آینده و سرنوشت این فرزند نوزاد خبری نداشت. و تنها همه شیفته ویژگیهای ظاهری او دشه بودند و این در حالی بود که عقربه زمان 14/3/1307 ش را نشان میداد. پس از گذشت چند روز نوبت به مرام نامگذاری رسید. پدر دانشمند، فرزند خویش را در آغوش گرفت و در گوش راست او اذان گفت و در گوش چپش اقامه و در پایان اسم «موسی» را برای وی انتخاب نمود. آری موسی! چه اسم زیبایی و چقدر برای این قامت مناسب. اسمی که هر انسان از شنیدنش به یاد مبارزه با ظلم و کفر افتاده و ستیز با طاغوت در ذهن او تداعی میشود. از سیمای نورانی پدر نیز به خوبی روشن بود که چرا وی برای فرزند دلبند خود این نام را برگزیده است. او که خود از رفتار وحشیانه فرعونهای زمان سخت به تنگ آمده و هر لحظه انتظار موسیای را میکشد! آری «سید موسی» در عصر حکومت فرعونی دیده به جهان گشوده بود! حکومتی که مردمش حتی در میان چهار دیواری خانه و در کنار سفره ساده ناهار و شامشان نیز، جرأت آن که سخنی علیه رژیم بر زبان آورند را نداشتند. با همه اینها سید موسی به دور از چشم فرعونیان زمان، دوران نونهالی و کودکی را پشت سر میگذاشت. او کم کم مانند بچههای دیگر شهر قم با کوچه و بازار و حوزه با صفای این شهر آشنا میشد. هر روز چندین بار برای بازی با بچهها و انجام کارهای خانه، از منزل بیرون میرفت. در خانه پدر، همچنان که گذشت، آغوش خود را به کوچه عشقعلی و محله چهار مردان گشوده بود. او در همین کوچه بود که عشق علی(ع) و اولاد معصومش را به جان و دل خرید و در همین محله چهارمردان، به کاروان هزار مردان تلاش و قبیله ایمان و آزادی پیوست. منبع: مجله مکتب اسلام، سال نوزدهم، شماره ششم، ص 55. نوشته شده توسط : مسیح لبنان نظرات ديگران [ نظر] < 1 2 3 4 5 : لیست کامل یاداشت های این وبلاگ : سیره اخلاقی3سیره اخلاقی2سیره اخلاقیهمراه با مردمساده زیستیجدیت دولت نهم برای ازادی امام موسی صدر[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها : دوران شکوفاییعصر فرعونهجرت به نجفپیمان زندگیورود به حوزه عشقتاسیس مراکزتبار نامهمحمد پیامبر بت شکن پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
دوران شکوفاییعصر فرعونهجرت به نجفپیمان زندگیورود به حوزه عشقتاسیس مراکزتبار نامهمحمد پیامبر بت شکن
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
دوران شکوفایی
دبستان در دبستان
اکنون او به سن هفت سالگی رسیده است. پدر دانشمند، مهر ماه 1313 وی را در دبستان «حیات» در کوچه عشقعلی شهر قم ثبت نام میکند. سید موسی در فراگیری درسهای دوره دبستانی علاقه وافری از خود نشان میدهد.
امّا او دانشآموز مدرسهای دیگر نیز هست، مدرسهای که برای نخستین بار به او درس «چرا زیستن» و «چگونه زیستن» میآموزد، آن هم مدرسهای که تهی از «تخته سیاه» و «نیمکت» و این گونه چیزهاست. کلاس درسی که تا بینهایت، فضایش با او همراه میشود و مسیر زندگی او را تعهدآور میگرداند و توشه تلاش و پیکار به او ارزانی میدارد.
معلم این کلاس، دلی به وسعت یک تاریخ دارد و روحی به بلندای آفتاب، و قامتی استوارتر از ستونهای ناپیدای هفت آسمان و او کسی جز جد مادری سیدموسی «حاج آقا حسین طباطبائی قمی» نیست. آری این مدرسه با آن معلم بزرگش، دبستانی بود در میان دبستان ها که به روح و جان سیدموسی طراوتی دیگر میبخشید. او در آن دبستان رسمی تنها با اصطلاحات و واژههای خشک و بیرمق آشنا میشد، ولی در این دبستان غیر رسمی درس عشق و سعادت و پایداری میآموخت.
پیکار با ظالمان
حاج آقا حسین طباطبائی قمی که اینک نوهاش سیدموسی در کلاس درس علمی وی زانوی ادب بر زمین زده است، شخصیتی بود که نامش با قیام و حرکت در هم آمیخته بود. دانشمند پیکارگری که در اوج وحشت و اختناق رضاخانی، علم مبارزه را به دوش گرفت و در زمانی که نفسها در سینهها حبس شده بود علیه برنامه «کشف حجاب» و دیگر کارهای خلاف حکومت شورید و شوری حسینی در میان ملت مسلمان ایران به پا نمود.
او وقتی که در برابر تهاجم فرهنگی غرب (که به دست رضاخان قلدر در کشور عملی میشد) احساس تکلیف کرد بیدرنگ حرکتی تاریخی و کم نظیر را آغازکرد و به آنان که در این راه ایجاد شبهه و تردید میکرند چنین فرمود:
«من قصد اقدام دارم، چنانچه برای جلوگیری از «کشف حجاب» ده هزار نفر که یکی از آنها من باشم کشته شود، جایز است.»
و بدین سان همه را از بلاتکلیفی و سرگردانی رهانید. وی با خلوص تمام قیام خویش را آغاز کرد و به عنوان اعتراض به برنامههای ضد دینی و فرهنگی رضا شاه از مشهد به سوی تهران حرکت نمود و در اول ربیعالثانی 1354 ق. به تهران رسید و در باغ سراجالملک شهرری به تحصّن نشست. وقتی که مردم از ورود آقا به تهران با خبر شدند، گروه گروه به صورت دستههای عزاداری، به دیدار وی شتافتند. در کمترین زمان بیشترین جمعیت در باغ و اطراف آن گرد هم آمدند. رژیم که از این اجتماع بیمانند سخت تکان خورده و بر خود میلرزید با کماندوهای خود باغ را به محاصره در آورد و در روز سوم با تمام نیرو مانع از ورود مردم و عالمان و دانشمندان به باغ شد، و در واقع مجاهد بزرگ حاج آقا حسین طباطبائی را در آن زندانی کرد
نوشته شده توسط : مسیح لبنان
نظرات ديگران [ نظر]
عصر فرعون
ملت ایران روزگار سختی را از سر میگذراند. سیاهی و تباهی همه جا را فرا گرفته بود. مردم از شدت فقر و بیماری در کام مرگ دست و پا میزدند. گرچه دوران حکومت نااهلان قاجار به سر رسیده بود ولی هنوز، چنگالهای تیز و خونین کرکسان آدمخوار دیگری بر گرده خسته این ملت سنگینی میکرد و رمق حرکت و حیات را از آنان میربود.
دولتهای زورمدار روس و انگلیس برای هر چه بیشتر بلعیدن سرمایههای ملی ما، با هم به رقابت برخاسته و هر روز با نقشهای تازه و ترفندی جدید افراد خودفروخته و چاپلوسی را به میدان سیاست وارد میکردند.
آزادیخواهان و الهی مردان در جای جای این کشور یکی پس از دیگری به خاطر دفاع از حیثیت میهن و شرف انسانی و اسلامی خویش، در خاک و خون میغلتیدند و بدین وسیله فریاد مظلومیت ملت رنج دیده خود را به گوش نسلهای آینده میرساندند. هنوز صحنههای تلخ انقلاب مشروطیت و به چوبه دار آویخته شدن مجاهد مظلوم این نهضت «شیخ فضل الله نوری» (13 رجب 1327 ق) در تهران، از دلها و دیدههای مردم محو نشده بود که در تبریز خون پاک سردار دیگری چون «شهید محمد خیابانی» در 22 شهریور 1299 ه.ش زمین را رنگین میسازد و در 11 آذر سال 1300 ه. ش «میرزا کوچک خان جنگلی» آن نخستین آغازگر جهاد مسلحانه در خطه گیلان، به شهادت میرسد.
روزها و شبها، همراه با خورشید و ماه و ستارگان، قصهها و غصههای این مردم ستمدیده را نظاره میکرد و همه را در دفتر تاریخ ثبت و ضبط مینمود. هر روز که میگذشت قلمرو ظلم و اختناق نسبت به روزهای گذشته بیشتر و عمیقتر میشد. فرعونیان عصر با سرانگشت زور و قلدری سرنوشت این ملت را رقم میزدند و در تعقیب موسیهای دوران میشتافتند و با گستاخی تمام اگر قدرت و فرصت آن را داشتند شکم مادران را نیز میدریدند تا مانع از تولد و رشد آن ستمسوزان ظلمستیز بشوند.
آری هر روز بدتر از روز پیش و هر ماه هولناکتر از ماه گذشته بود، تا این که سال 1307 شمسی فرا رسید. دورانی که تنها هشت سال از کودتای انگلیسی رضاخان سپری شده بود. حکومت ستمشاهی سلسله پهلوی، کرکسوار بال و چنگال گشود ه و سایه شوم خود را بر سر ملت ایران گسترده بود. رضاخان میرپنج در ابتدای سلطنت خویش روش نیرنگ و ریا پیش گرفته بود و هر روز با ترفندی تازه، تظاهر به میهنپرستی کرده و با صحنهسازیهای جدید، خود را پیرو دین و مذهب و خدمتگزار روحانیت قلمداد میکرد. ولی در سال 1307 با تغییر سیاست آن فرعون زمان مأموریت اصلی او نیز آشکار شد. در این سال زمینه بسته شدن در مساجد و حسینیهها به دست آن قلدر بزرگ به آزمایش گذاشته شد و راه برای پیاده کردن برنامههای دیکته شده بیگانگان، نظیر کشف حجاب، متحد الشکل کردن لباسها، غایله خونین مسجد گوهرشاد مشهد و به شهادت رساندن فریادگران دوران، مدرس بزرگ و ... هموار گردید. او در این سال پوشیدن لباس به شکل غربی و گذاشتن کلاه پهلوی را اجباری نمود و سرپیچی از این دستور را جرمی نابخشودنی قلمداد کرد.
میلاد موسی
شهرهای ایران با مردم رنجیدده خود، در زیر سایه شوم این خاندان فرعونمنش، از فروغ حیاتبخش انسانهای آسمانی و خورشید سرشت بیبهره مانده بود. شهر قم نیز با مردم پاک و بیآلایش خود و با تمام کوچه پس کوچههای پرپیچ و خماش از این مصیبت بزرگ بینصیب نبود. ولی با همه اینها مقاوم و استوار به نظر میرسید، چرا که این شهر چشم انتظار فرزندان موسی منشی بود که فردا و فرداها از مادران خود متولد میشدند و دور از چشم فرعونیان تربیت اسلامی و انقلابی یافته و حقوق از دست رفته و پایمال شده مردم خویش را به آنان باز میگرداندند. چیزی نگذشت که کوچه «عشقعلی» (تکیه گذر جدّا) در محل «چهار مردان» قم به این آرزو تحقق بخشید و شور و غوغای میلاد بت شکنی از تبار انبیا در یکی از خانههای صمیمی این محله طنینافکن شد.
گویا تاریخ دوباره تکرار میشد و موسای دیگری از مادر تولد مییافت تا با فرعونهای عصر، ستیز آغازد.
منزل اجارهای عالم فرزانه آیتالله سید صدرالدین صدر در این کوچه واقع شده بود، این خانه در آن روز حال و هوای دیگری داشت. تا چند لحظه دیگر آقا صاحب فرزندی میشد. همه چشم انتظار نشسته و منظر لحظههای تاریخی این خانه پربرکت بودند. لحظهها به کندی میگذشت. دستهای دعا، رو به آسمان بلند بود و دلها به عنایت پروردگار جهان خرسند.
ناگهان صدای سرور و شادی زنان در فضای حیاط، طنینانداز میشود، بیدرنگ روشن میگردد که عالم بزرگوار سید صدرالدین صدر، دارای فرزند پسر شده است، هیچ کس از آینده و سرنوشت این فرزند نوزاد خبری نداشت. و تنها همه شیفته ویژگیهای ظاهری او دشه بودند و این در حالی بود که عقربه زمان 14/3/1307 ش را نشان میداد.
پس از گذشت چند روز نوبت به مرام نامگذاری رسید. پدر دانشمند، فرزند خویش را در آغوش گرفت و در گوش راست او اذان گفت و در گوش چپش اقامه و در پایان اسم «موسی» را برای وی انتخاب نمود. آری موسی! چه اسم زیبایی و چقدر برای این قامت مناسب. اسمی که هر انسان از شنیدنش به یاد مبارزه با ظلم و کفر افتاده و ستیز با طاغوت در ذهن او تداعی میشود. از سیمای نورانی پدر نیز به خوبی روشن بود که چرا وی برای فرزند دلبند خود این نام را برگزیده است. او که خود از رفتار وحشیانه فرعونهای زمان سخت به تنگ آمده و هر لحظه انتظار موسیای را میکشد!
آری «سید موسی» در عصر حکومت فرعونی دیده به جهان گشوده بود! حکومتی که مردمش حتی در میان چهار دیواری خانه و در کنار سفره ساده ناهار و شامشان نیز، جرأت آن که سخنی علیه رژیم بر زبان آورند را نداشتند.
با همه اینها سید موسی به دور از چشم فرعونیان زمان، دوران نونهالی و کودکی را پشت سر میگذاشت. او کم کم مانند بچههای دیگر شهر قم با کوچه و بازار و حوزه با صفای این شهر آشنا میشد. هر روز چندین بار برای بازی با بچهها و انجام کارهای خانه، از منزل بیرون میرفت. در خانه پدر، همچنان که گذشت، آغوش خود را به کوچه عشقعلی و محله چهار مردان گشوده بود. او در همین کوچه بود که عشق علی(ع) و اولاد معصومش را به جان و دل خرید و در همین محله چهارمردان، به کاروان هزار مردان تلاش و قبیله ایمان و آزادی پیوست.
منبع: مجله مکتب اسلام، سال نوزدهم، شماره ششم، ص 55.
سیره اخلاقی3سیره اخلاقی2سیره اخلاقیهمراه با مردمساده زیستیجدیت دولت نهم برای ازادی امام موسی صدر[عناوین آرشیوشده]